عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



این وبلاگ رو ساختم و تا روزی که برگردی حرفامو اینجا مینویسم... شاید برای تو رویا باشد اما من امیدددارم...

قبل مردنم میاد؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ... و آدرس tanha78.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 209
بازدید کل : 90775
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


آمار مطالب

:: کل مطالب : 26
:: کل نظرات : 1

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 3
:: باردید دیروز : 6
:: بازدید هفته : 9
:: بازدید ماه : 209
:: بازدید سال : 7080
:: بازدید کلی : 90775

RSS

Powered By
loxblog.Com

انتظار

سردرگم
یک شنبه 12 فروردين 1403 ساعت 19:50 | بازدید : 166 | نوشته ‌شده به دست H | ( نظرات )

سردرگم ام مثل اینکه اتفاقات بدی قراره بیافته


|
امتیاز مطلب : 423
|
تعداد امتیازدهندگان : 88
|
مجموع امتیاز : 88
تولد
جمعه 22 ارديبهشت 1402 ساعت 3:59 | بازدید : 427 | نوشته ‌شده به دست H | ( نظرات )

سلام...دیشب خوابتو دیدم...الان که بیدار شدم دیدم ۲۲ اردیبهشته...روزیه که تو به دنیا اومدی..نمیدونم اینده برای من و تو چی داره اما بهت قول میدم یه روز این متن ها رو میخونی و میفهمی چه روزایی رو بدون تو گذروندم...حتی عقلا هم پایان کار رو نمیدونن..احساسم بهم میگه یه روز تو زندگی من یه نقش جدیدی رو ایفا میکنی..خوب یا بد...و سالهای عمرم میگذرن..و یک ماه دیگه سالگرد ده سالگی  آشنایی ماست..شاید مرداد یا اخر تیر یا شهریور بتونم وارد بشم و ببینمت..کاش میشد تولدتو بهت تبریک بگم...مراقب خودت باش..تولدت هم مبارک


|
امتیاز مطلب : 412
|
تعداد امتیازدهندگان : 86
|
مجموع امتیاز : 86
ذات انسان
شنبه 22 مرداد 1401 ساعت 1:6 | بازدید : 492 | نوشته ‌شده به دست H | ( نظرات )

تو بیشتر از من میدونی.

میدونی چقدر دوستت داشتمو چقدر در حق من ظلم کردی.

گناهتو زیر کلمات و استدلال ها نمیتونی مخفی کنی.

من تورو نمیبخشم.

تو باعث شدی بفهمم حتی بهترین ادما یروزی میتونن شیطان ترین ادما بشن.

دنیای من و تو کوچیکه

بهت قول میدم روزی میرسه که چشمات فقط قادر به دیدن من باشه


|
امتیاز مطلب : 418
|
تعداد امتیازدهندگان : 87
|
مجموع امتیاز : 87
اردیبهشت ماه
شنبه 10 ارديبهشت 1401 ساعت 23:53 | بازدید : 521 | نوشته ‌شده به دست H | ( نظرات )

تولدت نزدیکه...برات ارزوی خوشبختی میکنم...تو توانایی درک منو نداری شاید دلیلش دو حس متفاوته...میدونم این سختی ها میگذره و فقط من محکم و قوی میشم..کاش میشد بهت فهموند چی تو دلمه


|
امتیاز مطلب : 406
|
تعداد امتیازدهندگان : 83
|
مجموع امتیاز : 83
اخرین مطلب سال
دو شنبه 9 اسفند 1400 ساعت 20:0 | بازدید : 538 | نوشته ‌شده به دست H | ( نظرات )

سلام خوبی؟دلم بدجور برات تنگ شده..این چند شبه خیلی میای تو خوابم..راستش من تو زندگیم از هرچی ترسیدم بدون استثنا سرم اومد...خیلی سخته از دست دادن و نگاه کردن و همیشه مقصر بودن!میدونم که حال تو خیلی خوبه تو هرچیو بخای راحت به دست میاری..اما من واسه چیزایی که دوستشون دارم تلاشم کنم فایده نداره.

شاید جنسیت خیلی اینجا تاثیر گذاره و شرایط یک شخص.

یه روزی میاد همه چیز مشخص میشه واقعیت مشخص میشه ادما ثابت میشن افکار تغییر میکنه هیچ چیز نمیتونه همیشگی باشه.

چند روز قبل تصادف کردم و مهره کمرم ترک برداشت.تو بیمارستان ک بودم مدام به این فکر میکردم اگه من بمیرم کسی هست بیادم باشه گه گاهی؟


|
امتیاز مطلب : 419
|
تعداد امتیازدهندگان : 90
|
مجموع امتیاز : 90
خواب
سه شنبه 16 آذر 1400 ساعت 6:24 | بازدید : 596 | نوشته ‌شده به دست H | ( نظرات )

سلام،یه چند شنبه مدام خوابتو میبینم،هی میای تو خوابم کاش تو واقعیت هم همینطور بود...جرعت ندارم ازت بپرسم خوبی...مبترسم جواب بدی بشنوم..این حق من نبود ولی...خیلی حرفارو ادم باور میکنه ر حالی که ممکنه واقعی نباشن و همه اینا تاثیر و توانایی اون شخص رو میرسونه که تا چه حد حرفاش رو بتونه واقعی نشون بده..ادم نباید برای رسیدن به خاسته هاش هرکاری بکنه این درست نیست..این روزای تاریک به من یاد داد قابل اعتماد بودن ادما هیچ ارزشی نداره.....همیشه با من بد بودی از اول تا الان تا اینده...ولی من فکر میکنم حق من این نبود..اره من قدرتی ندارم که از طریقش بزور تورو به دست بیارم نه پولدارم نه جذابیتی دارم که تورو ترغیب کنه..ولی تو هردوتای اینارو داری و هرکی رو که بخای  بدون ذره ای دردسر میتونی به دست بیاری...ولی تو اگه هیچ جذابیتی نداشتی اگه غرق تو هزاران مشکل بودی..باز من تنهات نمیزاشتم...این حق من نبود


|
امتیاز مطلب : 400
|
تعداد امتیازدهندگان : 83
|
مجموع امتیاز : 83
سکوت
شنبه 8 آبان 1400 ساعت 6:44 | بازدید : 645 | نوشته ‌شده به دست H | ( نظرات )

یه حس میتونه انقدر قوی باشه که ده سال نتونی کسیو جاش تصور کنی...تو دلت ازش یه ادم قوی بسازی...با فکرش زندگی کنی...گاهی وقتا بسوزی و سکوت کنی تا ارامشش خراب نشه


|
امتیاز مطلب : 395
|
تعداد امتیازدهندگان : 83
|
مجموع امتیاز : 83
زیبایی مرگبار
چهار شنبه 17 شهريور 1400 ساعت 17:0 | بازدید : 670 | نوشته ‌شده به دست H | ( نظرات )

نمیدونم این دنیا بر اساس چه قاعده و قانونیه..ما همه مسئول کارای خودمونیم ..۸ سال از عمرم رو گذاشتم...جوونی هر ادم بهترین دوران زندگیشه که من بدترین دوران  زندگیم بود...عمر و جوونیم رفت..پای احساسی که تو قلبم نگهش داشتم..قلبی که با آنژیو داره بزور میزنه...خیلی سخته ادم بی توجهی ببینه از کسی که جونشو براش میده...۸ سال یواشکی نگاهت کردم ولی یه نگاه بهم نکردی..۸ سال برات گریه کردم و به کسی ابراز احساس نکردم...این اعدالته تو تنهایی خودم برم بیمارستان و حتی حالمم نپرسی که زندم...؟؟نه عشق من این اعدالت نیست این حق من نبود...تو این هشت سال خیلی آسیب دیدم اما همیشه خوشی و ارامشت رو میخاستم‌..هنوز آرزو من اینکه گوشیم زنگ بخوره بیینم تویی..میدونم محاله میدونم هیچکس تو این دنیا نیست که منو دوست داشته باشه..ولی به امید و شاید و اما زندم....همیشه منتظر 


|
امتیاز مطلب : 382
|
تعداد امتیازدهندگان : 78
|
مجموع امتیاز : 78
رویای شیرین
پنج شنبه 11 شهريور 1400 ساعت 22:32 | بازدید : 619 | نوشته ‌شده به دست H | ( نظرات )

تو این چند سال از روزی نوشتم که دوباره باهات حرف بزنم..اون روز امروز بود...یکی از بزرگترین آرزو های محال من...که هیچوقت فکر نمیکردم اتفاق بیافته..اما زندگی به من یاد داد همه چیز تغییر میکنه...حالم رو نمیتونم بنویسم گثل یه زندانی که هوای بیرون رو استشمام کرده..خیلی حس غریبیه


|
امتیاز مطلب : 391
|
تعداد امتیازدهندگان : 82
|
مجموع امتیاز : 82
امشب
یک شنبه 10 مرداد 1400 ساعت 20:8 | بازدید : 773 | نوشته ‌شده به دست H | ( نظرات )

امشب بدجور دلتنگت شدم...نمیدونم کی بشه برگردم و باز یواشکی ببینمت...میدونم که فهمیدی هیچکس اندازه  من بفکرت نیست..خیلی سال گذشت و من تسلیم نشدم..تو هنوز تنها کسی هستی که عشقت تو قلبمه...نمیتونم به کسی فکر کنم ..جز تو...گاهی شده انقد اضطراب گرفتم در حد نابودی ولی همیشه موقع ترس و اضطراب ب تو فکر میکنم..به امید دادن هات..خیلی ناراحتم ازینکه چرا بیشتر قدرتو ندونستم..کاش میشد زمان رو به عقب برگردوند کاش میشد تو زمان سفر کرد..دنیا جای خیلی کوچیکیه واسه من که هرجارو نگاه میکنم تویی...خیلی دوستت دارم


|
امتیاز مطلب : 388
|
تعداد امتیازدهندگان : 84
|
مجموع امتیاز : 84

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد